سلام دوستان عزیز
نمیدونم چطوری شد اما حالا دیگه دارم میرم
امیدوارم کارایی که توی این مدت براتون گذاشتم مفید بوده باشن و پسندیده باشین
این آدرس جدیدمه
http://mnway.mihanblog.com/
منتظر تک تکتونم
امیدوارم موفق باشین
دوستتون دارم!
همه چیز ساکت بود و تنها صدایی که شنیده می شد
صدای انتظار آبی من بود که قدم زنان به دنبال خود می کشیدمش
و ناگهان...!!
شاید اشتباه
مرا اشتباه ،دنیا را چه؟
:دنیا تو چرا ؟
باید نگاه کرد و آموخت
باید این انتظار را از سر دوخت
ابتدای این انتظار سر رسیده و انتهای...
دنیایم پاسخ را یافته ای؟بی خبرم مگذار!
دوباره انتظار ،اما اینبار انتظاری شکسته
و سوال آخر اینکه:
چه شد؟
حتی تنهایی هم میشود چتر را کنار گذاشت
خیس شد
مثل امشبم گریه کرد
حرف زد ولی لب نگشود
دلی پر داشت دلی آرام اشک ها را می شوید و بی خبر حبس میکند گریه را
امشب نه شعر گفتنی دارم نه قصه گفتنی اما حرفهای گفتنی ام غوغا کرده اند نمیگویم چگونه بگویم نگاهم بغض کرده نمی دانم چرا اشک هایم فرو نمیریزند
اینجا چقدر آرامشم غلیظ شده
وای کاش احساس کنید احساسم را
بیداری ام اشکم سکوتم و
دلم می خواست حرف میزدم
نمیدانم چرا اینبار نه از قصه ی آرزو و پرواز اینبار بلکه چرا حرفهایم زمینی شده
لا اقل بگویم از خودم توقع دارم...
اما یک چیزی هست همیشه بوده هیچ وقت فذتموش نکردم
بگویم هر وقت مثل امشبم بودید سرد و تنها و نیازمند
فقیر از ...به...
هیچ وقت احساستان را خفه نکنید
این را با تمام وجود میگویم چون میبینم که همیشه با بیداری و احساسم شاد بوده ام!
برایم دعا کنید امشب تنهایم میروم دنبال خدایم بگردم باید همین اطراف باشد
هیچ کس را هم که برای حرف زدن پیدا نکنم او که تنهایم نمی گذارد باور دارم همین اطراف است
نمیدانم شاید او بداند چرا ارم گریه میکنم
اصلا شما که غریبه نیستید
راستش دلم هم برایش تنگ شده !ببینم به نظرتان امشب به حرفهایم گوش شنیدن میدهد ؟
برایم دعا کنید امشب شب بیداری من است باید کسی را پیدا کنم
بعدا بپرسید یافتمش یا نه ؟
خواهش میکنم بپرسید من باید خدایم را بیابم من امشب دردناکم چرا؟نمیدانم اما دلم میخواست میهمان کوهستان بودم فریادم آنجا چه خوب شنیده میشد!
دلتنگم میدانم قضیه باید همین باشد
خدایا رسیدی من آماده ام!
زنده با د آنگاه که هیچ کس برای برداشتن چتری نیست !
من امشب خیس خیسم !
در ضمن جدی گفتم که بپرسید امشب قضیه چه بود اگر هر یک از ششما از دوستانم باشید پس میتوانید کسی باشید که میتوانست بغض مرا بشکند
بپرسید من به پرسدن از شما نیازمندم
نه تنها امشب و فردا بلکه هروقت و هر جا!
نمیدانم اما الان از والاترین احساس وجودم به تمام دوستانم عشق می ورزم!
خوش به حال همه تان امشب کسی شما را خیلی دوست دارد!
دوستتون دارم!
امروز نوشیدنی بود آرام
زلال ،صاف ،پر روح و آبناک
امروز دیر میبایست نه دور از تاریکی ها
چه خوش می نواختم لبخند را
چشمانم مهربان و آرام ،شاد شاد
چه آزاد می دویدم دور دشت شاد!
چه بی قید شده بودم!
و چه شادانم !
ببینم من ،بیداری؟
دارم برایت می نوازم
آهنگش را می شناسی؟می پسندی؟
امروز را دیدی چه نیلگون زندگی رخش وار نفس می کشید ؟
امروز گمانم پرواز را هم تجربه کردم!
درست میگویم من؟
چرا ساکت نشسته ای درونم؟
گفته هایم زیاد شده؟شیرین می گویم یا ...
یا برایت دیگر نیستنی شده شادی ام؟
اما گمانم دلیل چیز دیگری است
امروز آنقدر خوب لبخندمان می زد که هر هیچ غرق در اوییم!
ببینم من می آیی باز هم از این روز ها بسازیم؟
راستی من می آیی باز هم آرزو های خوب را بشنویم ،رنگ زنیم،شاد شویم ، غوغا کنیم؟
اصلا این را بگویم از امروز بیا با هم روز را لبخند بداریم،شادی بیاشامیم!
هر روز را امروزش بسازیم نه روزی!
می نوازم من می پسندی؟
اصلا دست هایت را به من بسپار بیا با بنوازیم!
امروز دیدی انگار آهنگمان لطیف تر بود!
اصلا چرا انگار؟
آری بود !
ببینم من امروز خسته شده ای ؟چرا چیزی نمی گویی ببینم من بیداری؟
دارم می نوازم می پسندی؟
بخواب باز هم از این نوشیدنی ها مینوازیم
میخندیم می سپارم تو را امروز به خویشتن!
ببینم من می آیی نوای خوبی را لمس کنیم؟
راستی من
امروز
ممنون
که با هم بودیم!
ببینم من خواب رفتی؟
دارم می نوازم می پسندی؟
به سردی لحظه ها اطمینان پیدا کرده ام و...
و پذیرفته ام که دیگر هیچ لحظه ی آرامی وجود نخواهد داشت
و به این اطمینان است که سکوت کرده ام و در جستجوی هیچ لحظه ی گرمی برنمیخیزم و امید را نمیپذیرم
وآیا...؟
به راستی چه شد که پذیرفتم و چگونه هر لحظه ام سرد شد و سرد و سردتر؟؟
و چرا...؟
چرا دنیای آرامم دنیای زیبایم یخ زد؟
چه شد؟
و...
کاش کاش دوباره خورشید طلوع کند!
به امید لحظه گرم طلوع آفتاب آرامش!
اون روز وقتی مهربونی دلش گرفت
نگفت دلم شکسته
نگفت که آروم نیستم
نگفت که بی قرارم
فقط آروم گریه کرد و با چشای مهربونش گفت:
مهربونی آروم باش همه به امید تو به چشای قشنگشون برق مهربونی میدن
وقتی مهر ازش پرسید:چرا چشات اشک گونه؟
انکار کرد !
انکار کرد و با مهربونی جواب داد:
خدای مهربون وقتی منو آفرید گفت شبا واسه آدمای مهربون دعا کن
دعا کن که گریه کنن و آروم بشن تا خودتم آروم باشی
عزیزم دلم نشکسته
آرومم بی قرار نیستم
بیا کنارم گریه کن که....
(حالا آدمای زمینی اینو یادتون باشه که اگه دلتون گرفت نگین دلتون گرفته آروم گریه کنین و یادتون باشه کسی براتون دعا میکنه که آروم شین!اینو یه جورایی دارم بیشتر به خودم میگم!)
راستی خوش به حال مهربونی چه قلب مهربونی داره!نه؟
گاهی انگار گرمای تابستان
بسان یخ بندان زمستان
می آید برای یردنم
نگاهم را میکند منجمد به روشنهای دور
چیزی نیست انگار جز
تابش آفتابی سرد و سایه ای همیشگی
تنم منجمد میشود در طلایه های اینجا
امادرونم باید آفتابی گرمتر
تابیدن بگیرد بدان
تا قطره قطره شروع به چکیدن کند
من تابستان اینجا را به همین بشناختم
ظهور گرمای طاقت فرسا و درون منجمد
چیزی نیست
تاریکی سایه خوبی است می خواهد بودنش
آخر اشکال فصل این در این است که
پرتوها نیستند اینجا
بیرون داغ داغ دنیا آتشین
آری هست
وتن..
سرد یخ زده منجمد هست
آخر اینجا سایه ای بالای سرمان
آری هست !
ادامه مطلب ...
There are things that are so serious that you can only
joke about them
Werner Heisenberg
خاطرم آوردی؟
مخصوص خداحافظی با مژده جانم!
اینجا چه خوب است که چشم هامان گرد شده در تابوت گرم و شکسته زمان
و من هنوز زنده ام
چه کسی به اشتباه بدون مومیایی کردن مرا اینجا گذاشته؟
انتظار نداشتند بیدار شوم؟
خیالاتی داغ انگار سرشان را میلرزاند
گویا گمانشان از آنسوتر ها قدم میزده و اینطرف ها حتی...
اینان میپنداشتند
چه زودتر و بیشتر رسیده اند به آرزویشان
مرگم و نبودنم را میگویم!
چی بی لرز پنداشته اند؟
گمانم آنروز که در تابوت میگذاشتنم
گوشهایم میگفتند چیزی شنیده اند چیزی شنیده اند انگار کسی میگفته :
مبادا مومیایی اش کنید بگذارید گرمای آنجا زودتر زنجیره های وجودش را پاره کند
و چه پنداشتند!
حتی گمان هم نکردید...
مگر نه اینکه تابوت گرم زمان را فقط برای کسانی که برایتان خطرناک بودند به کار میبردید
پس چه شد؟
حتی گمان نکردید؟
خطر در تابوت هم میتواند خطرساز باشد!
اینان تن سردم را بدون مومیایی در تابوت گرم و شکسته زمان گذاشتند
وتن سرد من هنوز همان وجود بیدار بود که در جستجوی بالاتر ها خطر آنها شده بود
هنوز پاهایم توان ضربه زدن داشت
و چه زود تابوت زمان با ضربه ها شکست!
too late do we realize that "life"was those very minutes and hours we wished so badly to pass.(Dale Carnegie)
انگار کسی میگفت امشب شب مهمی است
نمیدانستم قضیه چیست؟ کیست؟ کجاست؟ و حتی برای چه هست ؟
اما یکی آمد آرام در گوش هایم زمزمه کرد:
آرزو کن !
و من چه باید میگفتم؟
اما چیزی نگفتم !
دلیل داشت دلیلی سرد و آبی
من هیچ وقت نفهمیدم آرزو چیست؟!
این آدم های اطرافم همیشه باری از آرزو ها به دنبالشان میکشند اما...
من آرزو را خوب میشناسم آرزو این که آنان میگویند نیست !
آرزو آرمانی است نمیدانم کجایی اما خوب میشناسمش
سوگند آرزو این نیست که آنان میگویند!
آرزو خیلی با ارزش تر از این حرفهاست
و این است که هیچ وقت نتوانسته ام سه آرزو همزمان به غول چراغ جادو بگویم!
دیروز ساعت ها با وجودم تنها حرف زدم و آخر سر ما یک آرزو برای امشبمان پیدا کردیم و آن اینکه:
امشب آرزو کنیم آرزوی زمین و آسمان برآورده شود
ودیگر اینکه آرزو کنیم امشب همه بفهمند آرزو کیست!
"شب آرزو ها به همتون مبارک امشبو از اعماق وجودتون احساس کنید حتی اگه مثل من نمیدونید چیه و برای اونایی که آرزو کردن بلد نیستنم آرزو کنید !)
(دست نوشته های منstudent)
اگر قرار است آرزویی برآورده شود بگذار من هم با آب هم آرزو باشم
میخواهم امشب سبکبال آسمان را در آغوش بکشم انگار او آرزو های خوبی برایمان دارد!
و زمین تو چه؟آرزویی برایم آماده کرده ای؟
خوشا به حالم من آب و آسمان و زمین را برای آرزو کردن برایم دارم!!!!
(دست نوشته های من)student
خوب یه روزی میرسه که دیگه هیچ آرزویی برای بعد نداری،یکی تو را سوگند میدهد آرزوی او آرزویت شودو دیگری تو را سوگند میدهد که مبادا بپذیری آرزوی آن دیگری!
اما من،الهه ی آرزو ها امروز و این لحظه خوب میشناسم همه آرزو ها را و به راستی بیزارم از روزی که هیچ آرزویی در دامان نداشته باشم وخوب میدانم این تنها چیزی است که در مورد من هرگز امکان پذیر نیست!
کاش همیشه این چنین بود!
کاش وقتی الهه ی آرزو ها با تمام غرور از روی ایمان دروغین اظهار میکرد که تنها کسی است که روز بی آرزو را احساس نخواهد کرد میدانست این چنین در حقیقت از هر آنچه تو بگویی زیباتر است و امکان پذیر!
:ابلیس
آنقدر شکست خورده ام که راه شکست دادنت را آموخته ام
که تو به زودی شکست میخوری
که من آدم اراده ام شکستت میدهد...و تو...
و تو از این شکست میترسی!
واینگونه است که راهی جز دوز و کلک هم نداری
چرا که باخته ای باخته!
من فرزند آدم فرشتگان را به مهر می ستایم که...
و تو در ازای یک سجده فرشتگی را از خود سلب کردی؟
چه کردی شیطان؟!چه کردی؟!!
:شیطان
برتری ام ناباورانه برایت ثابت شده و خواهد شد و من در اوج ناباوری شکستت میدهم
شکستی قریب الوقوع،نزدیک و نزدیک تر آنکه بگویم نزدیک
و تو دست و پایی بزن که اشتباه کردی .......... اشتباه،اشتباه،اشتباه
و شیطان
آیا در آستانه ی شکستت باز هم آدم راسجده نخواهی کرد؟؟ نخواهی کرد؟!!
(دست نوشته های منstudent)
انگار برگ ها بودند که پاره میشدند برای بخشیدن
برگ ها پاره میشدند تا سراسر وجودش را فرا گرفته باشند
برگی نبود بخششی هم نبود؟چه بود؟
قصه چه بود چرا بود پارگی از کجا بود و برگ ها که بودند؟
اکثر اوقات قصه های طولانی را دیر می فهمم و
شاید گاهی نفهمم
این ممکن است
اما وقتی فقط یک جمله پر از معما می گویید
قصه را خوب می فهمم
اصلا من خود معما را ساخته ام
جواب ندارد!
جواب هست اما این جواب تنها جمله را آرام می کند اما شاید از نفهمیدن شما چیزی نکاهد
جمله ساکت است اینجا کسی آرامش او را بر هم نمی زند
فقط یک جمله ی اضافه آمده کنار معما کنار جمله ی معما نشسته
وتمام تلاشش را گذاشته برای آرام کردن معما
جمله ی اضافه آرامش کرده
باید مینشستم میدیدم باور میکرم و میشنیدم
من حرف ها برای گفتن داشت
دنبال حوصله ای برای شنیدن میگشت
در مقابل خود رودر روی چشمانم ایستادم
من می گفت
چیزی برای گفتن هست
هرچه اصرار کردم نگفت قضیه چیست
نمیدانم شاید واقعا حرفی برای گفتن داشت
اما نه این من هم چندان عاقل نیست
همیشه میگوید چیزهایی میداند و باید فکر کنم و آنها را بخاطر بیاورم
میگوید خیلی وقت ها همین ها میشوند راه حلم
اما ...
اما نشنیده میگیرم سالهاست از این حرف ها میزند
اما چیزی نیست !
بیچاره همدمی ندارد و بیهوده گویی میکند
اما نباید بیهوده وقتم را صرف گوش کردن به حرف های این من مسخره کنم
این وقت تلف کردن است
باید وقتم را بگذارم برای حرف زدن و گوش دادن به حرف آدمهای بزرگتری که بعدها به دردم میخورد
اما این من بدجوری مرا آزار میدهد
کاش ...
کاش میشد کسی را پیدا کنم و این من را به او بفروشم
که لا اقل از شرش راحت شوم راحت ترم بتوانم به حرف انسان های مهم گوش کنم !!
آخر شما بگویید با این منه بیهوده گو چه کنم؟
راستی شما کسی را سراغ ندارید که این من را بخرد؟؟
بگویید ارزان میدهم زیاد حرف میزند اما.......
(دست نوشته های منstudent)
تنفس بیداری دروغی بیش نیست
دروغی که هرگز بر ملا نخواهد شد
یک دروغ حساب شد
بیداری در اوج خواب ماست
همان جا که رویا و کابوس در هم می آمیزد
بیداری نفس نمیکشد نه این که هرگز نکشد
انگار بشود گاهی او را خفه کرد و گاهی تنفس بخشید
اما این روزها...
اما این روز ها مدام خفه اش میکنند
هیچ کس حوصله ی بیداری ندارد.
مدام پلک هامان روی هم است
ما خواب بیداری دیدن را ترجیح میدهیم بر دیدن خود بیداری
دلیل منطقی دارد
در خواب همه مان گمان میکنیم بیداریم
اما وقتی هم بیداریم بیداری را خفه میکنیم
مبادا سخنی بگوید که ما بیدار شویم
It is only intelligence that is divided equally
between people
because everybody thinks he/she is enough wise
René Descartes
گاهی نگاهم تمام اتفاق ها را لمس میکرد
فریاد میکشید
اشاره می کرد
اما...
هیچ چشمی برای دیدن نبود
من نمی توانستم چشم هایم را برای دیدن به خودم قرض بدهم
خیلی چیزها برای دیدن بود
اما...
همه ی چیزهای دیدنی در حقیقت چیزی بود که من نمی دیدم
خودم را که می دانم چرا
من حوصله ی دیدن نداشتم
اما بقیه ی وجودم ...
من وجودم با من خیلی فرق دارد
و من وجودم تنها کسی بود که چشم هایم را برای دیدن خوبی ها خرید
شاید آدم بدی باشم که چشم هایم را به خودم فروخته ام
اما چاره ای نبود
پول خوبی بابتش به من می داد
خوب می دانم فروختن چشم ها گناه بزرگی است
اما خوشحالم که آنها را به خودم فروخته ام
the kites always rise with adverse winds
When god solves your problems, you have faith in his abilities, when god doesn’t solve your problems he has faith in your abilities.
خستگی نیست آنچه دام را گسترده کرده برای بستن پلک ها
نمیدانم چیست،اما میدانم خستگی نیست!
پلک ها فقط نفس می کشند،زنده اند!
گاهی باری سنگین آنها را سخت پایین می اندازد و گاهی به سبکی پر چشم باز میکنند!
یکی بیدار ،وان یکی خواب
کسی نمی داند پلک هایم چقدر باز است
امروز چندم ماه اینماه و سال امسال است و تا این لحظه هیچ کس پلک های خواب و یا بیدارم را ندیده و دلیل…
آری دارد!اما چرا؟
از کجا باید آغاز کرد؟اصلا چرا باید آغاز کرد؟
آغاز خیلی وقت است شروع شده
کسی نمی فهمد و همه دنبال آغازند و آغاز...
بی آنکه نظری بر آنها بیاندازد همچنان می رود
همچنان میرود و گذر می کند
و آنها ایستاده اند تا ببینند از کجا باید آغاز کنند
لا اقل نایستید،برخیزید،به دنبالش بگردید برای...
برای رسیدن به آغاز باید جلوتر از او رسید
به کجا؟
به...به...
به مقصد بعدی آغاز
آغاز مسیری را برگزیده برای عبورش
و تو نایست،برای همراه شدن با آغاز
Often when we lose hope and think this is the end, God smiles from above and says, "Relax ,sweetheart, its just a bend ,not the end!"
Worrying doesn’t takes away tomorrows troubles; it takes away today's peace.
You will reap what you plant in your minds farm.
A warm smile is the universal language of kindness
You will reap what you plant in your minds farm.
A warm smile is the universal language of kindness
یک چیزی همین اطراف است
گاهی قصه است گاه آرامش
قصه نیست لبخند آرزوهای تار بافته
آرامش است؟چیست؟
آرزو تکه تکه,پاره پاره بافتنی است احساس
حوصله ی گفتن نیست !
اصلا باشد برای خودتان بگویید چیست؟
(دست نوشته های من)
Live a good, honorable life.then when you get older and think back, you will be able to enjoy it a second time.