قدم گذاردی و وارد شدی سلام
میشناسختمت آشنا بودی از همین دیار ما بودی
چیزی درونم وادارم کرد بیشتر بدانمت انگار کسی درونم میدانست تو آشنای منی
نه دروغ- نه حرفهای باز گفتنی
نگو دروغ میگویم
تو را میشناسم دروغ نمیگویم!
مگر از همین دیار زمین و انسان نیستی؟
دیدی میشناسمت!
شاید قدم گذاردنت تنها برای این بود که چیزی بگویی که باید کسی میگفت!
و قدم گذاردن من چه؟
نگو که مرا نمیشناختی!
باور نمیکنم باورم گفته باور نکنم!
میدانم همه مان یکدیگر را میدانیم و ...
اصلابحر آمدنمان هم همان گفتن (میشناسمت) است
میشناسمت...
میروی؟برو!
اما به خاطرت بگو به خاطر داشته باشد کسی که میشناختی اش چیزی گفت
امروز نخواهی دانست چرا که بودنت نمیخواهد بداند
اما روزی خواهی دانست
و آن روز همان روزی است که هرگز امروز را به خاطر نخواهی آورد!و چه خوب
دانستنی های امروز را به خاطر خواهی آورد!
میشناسمت...میروی؟برو اما این سوال آخر مرا که میدانم میشناختی بگو بهخاطرم آوردی؟
مخصوص خداحافظی با مژده جانم!
قشنگه
بوی اشک میده
دل آدم میگیره
میشه منم گریه کنم؟؟
ممنون!
گریه؟برای گریه نگفتم که!
اما شما را هم میشناسم انسانید پس حق دارید هر لحظه گریه کنید تا برای لحظه بعد آروم باشید
جلوی فرو ریختن اشکاتونو هیچ وقت نگیرید بعد ها ازتون میپرسند:چرا حبسمان کردی؟
من مخم هنگید
مژده کیست
هنگیدین؟چرا آخه؟
مژده از دوستان دوست داشتنیه که دیروز وبشو حذف کرد و منم برای خداحافظی باهاش متنو براش نوشتم!اما حالا میبینم اونقد با معرفته که....
من کلا دوستامو همیشه به خاطر دارم حتی اگه نباشن!
راستی ممنون که اومدی گلم!
اهایین پس معلومه خیلی عزیزه براتون
اون بالا که از نظر دادن منصرف شدم
حداقل اینجا یه چیی بگم
آره عزیزه!
وای ی ی ی//مرسی فدات شم //ممنون خانومی //خیلی زیبا بود// واقعا خوشحالم کردی.....دوست دوست داشتنی خودم//یه عالمه بوس//امیدوارم همیشه شاد باشی
به خاطرت آوردم؟؟؟؟
مگر میشود تو را از خاطر برد
تورا که چون مهری بی دریغ
این گونه عاشقانه هایت را تقدیم میکنی!!!
بازم مرسی گلم
سلام
خواهش میکنم قابل شما رو نداشت!
تو هم طبع شعرت خوبه تبریک!
راستی بگم همونقدر که تو با شعر خوشحال شدی من با برگشتت گلم!
موفق باشی عزیزم!