از چشمانتان خبری دارید؟

گاهی نگاهم تمام اتفاق ها را لمس میکرد

فریاد میکشید

اشاره می کرد

اما...

هیچ چشمی برای دیدن نبود

من نمی توانستم چشم هایم را برای دیدن به خودم قرض بدهم

خیلی چیزها برای دیدن بود

اما...

همه ی چیزهای دیدنی در حقیقت چیزی بود که من نمی دیدم

خودم را که می دانم چرا

من حوصله ی دیدن نداشتم

اما بقیه ی وجودم ...

من وجودم با من خیلی فرق دارد 

و من وجودم تنها کسی بود که چشم هایم را برای دیدن خوبی ها خرید

شاید آدم بدی باشم که چشم هایم را به خودم فروخته ام

اما چاره ای نبود 

پول خوبی بابتش به من می داد 

خوب می دانم فروختن چشم ها گناه بزرگی است

اما خوشحالم که آنها را به خودم فروخته ام 

وخدای حقیقی را شکر که پیش لز من وجودم بقیه تنها چشم هایم را به امانت می خواستند

که چه بسا اگر پیشنهاد می دادند به آنها هم می فروختم

اما همین غرور من که چشم هایم را به کسی امانت نداد

باعث شده هنوز چشم هایم مال خودم باشد

و حالا خیلی چیزها را که چشم هایم می فهمند

بی آنکه فریاد بکشند من هم آرام میبینم 

ومن چقدر چشمان خوبی دارم!!!!

راستی شما چشمانتان دست کیست ؟

از آنها خبری هم دارید؟

برخیزید شاید بتوانید دوباره آنها را بخرید!

هرچند گران تر اما ارزشش را دارد!

سوگند می خورم ارزشش را دارد!

بروید امروز چشم هایتان را بازخرید فردا گران تر است!!!!

(دست نوشته های منstudent)